باز هم این دل هوای زلف دلبر کرده است
گوشه چشم غزل های مرا تر کرده است
مُشک مضمونش فضای شعر را پر می کند
واژه ها را زمزم نامش مطهر کرده است
باز هم این دل هوای زلف دلبر کرده است
گوشه چشم غزل های مرا تر کرده است
مُشک مضمونش فضای شعر را پر می کند
واژه ها را زمزم نامش مطهر کرده است
با نگاهت، میزنم با قدسیان پر، در بهشت
میگذارم سر، بر این خاک معطر، در بهشت
آب سقاخانهات را هر زمان نوشیدهام
گوییا نوشیدهام از حوض کوثر، در بهشت
از حرم قرب خدای حسن
امر شده سجده به پای حسن
زر شدم از خاک عبای حسن
خلقت من بوده برای حسن
اگر بیقراری بگو یا حسن
که آرام گردد دلت با حسن
شب قدر نزدیک و ما سائلان
پناهی نداریم الا حسن
به نام جود به نام کرم به نام حسن
پس از کریم رسیده قلم به نام حسن
که گفته ربط ندارد حرم به نام حسن
شده تمام حرم ها علم به نام حسن
کبوتریم و پی دانهی امامحسن
رسیدهایم درِ خانهی امامحسن
تمام مردم این شهر، شهرت ما را
شناختند به دیوانهی امامحسن
آقا حسن، عزیز حسن، محترم حسن
والا مقام در عرب و در عجم حسن
ذکر لب زمین و زمان دم به دم حسن
هم وقت خنده گفتم و هم وقت غم حسن
یعنی که دم حسن شده و بازدم حسن
از روز ازل مست می نوکری ام من
دلداده ی این طایفه ی دلبری ام من
ای ساقی کوثر بده پیمانه به دستم
هرقدر بریزی به خدا مشتری ام من
عجیب نیست که دائم سر زبان من است
حسن قشنگترین واژه درجهان من است
اگر به گفتن ذکرش همیشه مشغولم
زبان برای همین کار در دهان من است
زمین گدای عطای علی الدوام حسن
زمانه ریزه خور لطف مستدام حسن
بهشت مست کرامات ناتمام حسن
به نام باب نجات بشر به نام حسن
یکی از دستبوسان شب و روز تو باران است
ز بسکه روی تو زیبا است راهت راه بندان است
شبیه میزبان است آنکه بر خوان تو مهمان است
که نَقلِ سفره ی تو نُقل جمع مستمندان است