نفسی تازه شد و تازه شد احوال زمین
واشد از شوق به یکباره پر و بال زمین
گوئیا جامه ای از نور به تن کرده فلک
رشته پولک هفت رنگ شده شال زمین
شعر ولادت اهل بيت (ع)
با طعم خنده های تو دنیا از این به بعد
نشناخت فصل فصل سر از پا از این به بعد
ای خوش به حال اهل مدینه که شد عیان
در چهره ی تو حضرت زهرا از این به بعد
گهری از صدف خون خدا آمده است
گلی از طایفه ی آل عبا آمده است
برکه ای از دل دریای کسا آمده است
گوییا جلوه ی خاتون نسا آمده است
هر اهل دلی یافته راهی به رقیه
پس رو زده با کوه گناهی به رقیه
هروقت نشسته ست سر شانه ی عباس
تقدیم شده منصب شاهی به رقیه
مثل هرشب که باده میخواهیم
آمدیم و زیاده میخواهیم
جام خالی و دست خالی تر
گرچه از ما نمی ستاند زر
با طعم خنده های تو دنیا از این به بعد
نشناخت فصل فصل سر از پا از این به بعد
ای خوش به حال اهل مدینه که شد عیان
در چهره ی تو حضرت زهرا از این به بعد
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد
در آسمان مدینه ستاره پیدا شد
همینکه غنچهی یاسی دگر شکوفا شد
خبر رسید دوباره حسین بابا شد
مژده به دلها دهید مژده که نور آمده
از دمِ جان پرورش عرش به شور آمده
صورتِ او از نبی سیرتِ او از علی (ع)
عنبرِ گلزارِ او شد هوسِ هر دلی
باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت
منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
کشیده از همان آغاز, نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب, نُه ماه خالص انتظارش را
ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی
با تو شروع میشود این بار شعرمن
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من