ای سنگ تربتت
ای سنگ تربتت دل غم پرور حسن
شمع مزار توست دو چشم تر حسن
شب شد دوباره یاد تو کردم دلم گرفت
آغوش وا کن آمدم ای مادر حسن
وقت زیارت است دعا می کنم که کاش
امشب به لب رسد نفس آخر حسن
افتاده ام به روی مزار تو ,بی حرم
تا که شود ضریح تو این پیکر حسن
ای کاش جان دهد پسرت در جوار تو
بابا به خاک بسپردش در کنار تو
خانه ز بعد زفتن تو بی صفا شده
دارالشفای فاطمه دارالعزا شد
تنها به حرمت تو سلامش جواب داشت
حالا پس از تو خانه نشین مرتضی شده
بی تو حسین آب نمی گیرد از کسی
خانه ز آه زینب تو غمسرا شده
خیز و سراغی از تن لرزان من بگیر
خیز و ببین چه ها به دل مجتبی شده
خسته شدم ز بسکه فقط لب گزیده ام
تا کی سکوت؟ جان تو دیگر بریده ام
با که بگویم از دل اندوه پرورم
با که بگویم از جگر سرخ و پرپرم
با که بگویم از دل سنگ و مسیر تنگ
از آن بلا که آمده در کوچه بر سرم
سخت است باورش که ببینم به چشم خویش
افتاده ای به خاک زمین در برابرم
سخت است باورش که ببینم گرفته است
آثار چکمه چادر خاکی مادرم
وقتی که راه را به روی ما دوتا گرفت
طوفان گرد و خاک به پا شد هوا گرفت
پوشانده ابر تیره رخ ماهپاره را
لرزاند غرش تن و جان ستاره را
باریک بود کوچه و تاریک شد هوا
وقتی رسید بست به ما راه چاره را
یک آن به روی برگ گل تو کشیده زد
دیدم که پرت کرد زمین گوشواره را
من که نگفته ام به پدر قصه را ولی
هنگام غسل دید خودش گوش پاره را
آن ضربه ای که مادر من را شهید کرد
یاد آوریش موی حسن را سپید کرد
علی صالحی