جمال فاطمی
ای ز سر تا پا همه زهرا صفات
بادبانی تو به کشتی نجات
تار تار گیسویت حبل المتین
می بری دل از امیرالمومنین
شعر من را بحر و مضمون داده ای
عاشقی را یاد مجنون داده ای
گرد نعلینت دوای درد ها
دستهای کوچکت مشکل گشا
ای تو از زینب حیا آموخته
چشم محتاجان به دستت دوخته
از حسن درس کَرَم آموختی
صفره داری و نِعَم آموختی
بسکه شاه دین به زهرا عشق داشت
آرزوی دختری همچون تو داشت
آنقدر حق عاشق باب تو بود
آرزویش را برآورده نمود
ماه رویت را خدا تا آفرید
نقش تو هم شکل زهرا آفرید
موقع خلق چنین رخسار ماه
حق به خود می گفت با اندوه و آه
دختری دادم دوباره شاه را
بار دیگر آفریدم ماه را
شد جمال فاطمی آئینه اش
نیمی از قلب علی در سینه اش
در وجودش می دمم احساس را
نیمی از زیبایی عباس را
آسمان عشق را کوکب شده
او مدال سینه ی زینب شده
تا پدر آغوش خود را باز کرد
عشق خود نسبت به او ابراز کرد
جست و خیزی روی دست شاه کرد
تا که رویش را به سوی ماه کرد
اشک شوق از دیدگان خویش سفت
رو به سوی خواهرش بنمود و گفت
دخترم زیبا تر از لیلی شده
از همین حالا ابالفضلی شده
هر که رویش را تماشا می کند
یادی از رخسار زهرا می کند
روزی او غصه و رنج و غم است
مثل مادر حیف عمر او کم است
حیف این مه رنگ نیلی می خورد
حیف از این صورت که سیلی می خورد
ای سراپا عصمت و حجب و حیا
جان زینب حاجتم را کن روا
ای همه عالم به گیسویت اسیر
امشب از جود و کرم دستم بگیر
سعید خرازی
«چهل قرار ِ بی قراران» :
سلام
با جمعی از دوستان قرار گذاشتیم که ۳۱۳ نفر بشیم و ان شاء الله از ۱۰روز قبل از ماه مبارک رمضان(چهارشنبه ۲۱تیر) تا عید سعید فطر(۴۰روز) با هم دعاى عهد بخونیم (از اذان تا ۹صبح)
و علاوه بر ظهور و سلامتى امام زمان (عج) و سربازانشون، حوائج جمع شرکت کننده در این چله رو مد نظر بگیریم.
میتونید در بین دوستان و اطرافیانتون مبلغ این طرح باشید.
تا فردا شب (چون فرصت محدوده) خبر بدین چند نفر رو با این «چهل طلوع، چهل عهد» همراه کردید.
خودتون هستید؟!
قلب من
قالی خداست
تاروپودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که می شود، خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم، گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکّب سیاه
سال هاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند؟
از میان تاروپود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند؟
آه
از این همه گناه و اشتباه
آه نام دیر تو است
آه بال می زند به سوی تو
کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم، قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف اوست
این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است
هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست