خیمه نَزَن
از این بیابان بوی غم می آید آری
دارد صـدایِ مـادرم می آید آری
مادر برایِ تو گرفتـه روضـه برگرد
یک دشت می بینم پُر از سَرنیزه برگرد
زانو زَده عـباس پیـشِ پایِ مَرکـب
دستِ علی اکبر گرفته دستِ زینب
شکرِ خدا دور وُ بـَرم نامحرمی نیست
حالا که تو هستی کنارِ من غمی نیست
خیمه نَزَن که این بیابان خُـوف دارد
شک دارم اینجا قطره ای باران ببارد
باران بیاید جایِ آب از آسـمانها….
سنگ است وُ تیر وُ نیزه وُ زخمِ زبانها
این درد وُ دلهایِ عجیبِ تو مرا کُشت
دیگر نگو از خنجـرِ کُندی که از پشت…
پیشِ دو چشمِ من رویِ سَر می نشیند
یا شعله ای که رویِ معجـر می نشیند
تا دارد آن مادر به سینه شیر برگرد
تا طفـلِ گـهواره نخورده تیر برگرد
دیگر نگو از قاسم وُ سُمهایِ مَـرکب
ازجسمِ صد چاک وُ تلاطُمهایِ زینب
از مشک وُ چشم وُجسم وُقلبِ چاک خورده
از دستهایِ غرقِ خـونِ خاک خورده
چیزی نگو از اِزدحـام کُـنجِ گودال
از غـارت پیراهنـی وُ آهِ اَطـفال
برگرد تا پایِ سَرت سیـلی نخوردم
دیگر نخوان روضه…نگو گودال…مُردم
این بی قَراری می کُشَد اهلِ حرم را
برگـرد تا دُزدی نَبُـرده معجـرم را
حال وُ هوایِ روضه هایِ تو عجیب است
ندبه نوایِ راوی اَمَـن یُجیـب است
حسین ایمانی