در ازدحام حرم
در ازدحام حرم هرکسی به تنهایی
گرفته دست دعا را به سوی آنجایی
که جلوه کرده در آن جلوه ای مسیحایی
همان حریم قشنگی که هست رویایی
خلاصه گشته در آن انتهای زیبایی
پر از شمیم بهشت است ازدحام حرم
نشسته اند ملایک به روی بام حرم
گرفته است پر و بالشان به دام حرم
نه اینکه دام تو گسترده ای بنام حرم
که صید عزم تو کرده به شور شیدایی
من از سجیه ات آموختم مسلمانی
تویی که عالم دینی و نطق قرآنی
به من نگاه می کنی؟! نگاه یک آنی
شبیه آن نگهی که به سنگ سلمانی
نمودی و همه دیدند چون مسیحایی
تو هشتمین نفری که بهار می آری
به زیر سایه خود لاله زار می آری
برای مردم مشهد وقار می آری
به زیر گام خودت کسب و کار می آری
کسی نداشت در عالم چنان تو کارایی
تو در هنر نمایی قالیچه های کرمانی
تو در شمیم خوش این گلاب کاشانی
تو زعفران خوش “عطر و دم “خراسانی
تو منشا برکات تمام ایرانی
تو در نهانی و اما همیشه پیدایی
فدای کاشی آبی نمای گوهرشاد
فدای زرد طلایی پنجره فولاد
فدای صحن بزرگی که شد شفا آباد
کسی میان حرم ناگهان ندا سرداد
شفا گرفت مریضی به دست آقایی
همین که واژه به روی لبت تبسم کرد
کلیم جلوه نمود و کمی تکلم کرد
سپس به طره ی تو طور را تجسم کرد
و بعد عطر تو طور را پر از ترنم کرد
پیمبری شده ای که نداشت همتایی
چندی ست محضرت به زیارت نیامدم
این “من”که در جوار شما بود دم به دم
من طائر شکسته پر شهر مشهدم
در حسرت پریدن بر گرد گنبدم
مرا بخوان و رها کن ز دست تنهایی
مرا دوباره بخوان و زشرم آبم کن
به جام باده بیفزا کمی خرابم کن
سپس به آتش عشقی فزون کبابم کن
مرا دعا کن و ققنوس مستجابم کن
مزن مرا به زمین و مکش به رسوایی
فیاض هوشیار پارسیان