اگر چه سنگ صبور برادرش باشد
نشد کنار نفس های اخرش باشد
اگر چه همدم دلتنگی برادر بود
نشد زمان غم و درد دلبرش باشد
رضا رضا به لب و اشک نامه خوانش بود
سپرد سر به سفر تا کبوترش باشد
گذاشت پا به بیابان هجر تا شاید
فراق سر برسد تا که در برش باشد
تب فراق برادر اگرچه او را کشت
نشد که شاهد تاراج پیکرش باشد
نکشته پیش نگاهش کسی برادر را
ندیده نیزه نشین رأس انورش باشد
امام زاده ی موسی ابن جعفر است و ندید
نگاه قوم حرامی برابرش باشد
نگشته ذوب دلش در حرارت گودال
نشد که زائر رگ های حنجرش باشد
ندیده خنده ی بی شرم ساربانی را
ندیده حرمله ای سایه ی سرش باشد
ندیده کوچه ی پر کینه ی یهودی را
که با شکنجه نگهبان معجرش باشد
حسن کردی