شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

نشسته رباب

گوشهی خیمه ای نشسته رباب

داردامّن یجیب می خواند

زندهمی ماند اصغرش یا نه ؟

ماندهدر برزخی , نمی داند

 

رفتچندی قدم زد و آمد

آمدو گوشه ای دوباره نشست

میشد از چشم های او فهمید

که بهقول حسین دل گرم است

 

زیرلب های تشنه اش می گفت

بادلی پر ز حس یک مادر

یاکه تشنه دوباره می آید

یاکه سیراب می شود اصغر

 

باورشهم نمی شد اینگونه

پاسخیک سوال را بدهند

لحظهای فکر هم نمی کرد او

کهسه شعبه به حنجرش بزنند

 

همهدیدند روی دست پدر

چهبلائی سر علی آمد

همهدیدند تیر حرمله را

همهدیدند دست و پا می زد

 

کمکمک روی خاک می بارید

اشکسرخ فرشته های خدا

همهدیدند زیر بال عبا

پدریمی بَرَد پرستو را

 

بهگمانم که روی پیشانیش

عرقشرم را همه دیدند

عدهای بغضشان گلوگیر و

عدّهای کف زدند و خندیدند

 

آمدآرام پشت یک خیمه

تاکه قبری برای او بکند

مادرآمد دوباره یک بوسه

برسپیدی حنجرش بزند

 وحید محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا