هوای کربلا
شکسته بالم و تنها ، امیدی بر شما دارم
شبیه فطرسی اما ، به دل حال دعا دارم
اگر چه خسته و زارم ، ولی با شوق دلدارم
سبکبارم سبکبالم ، که حاجات روا دارم
دخیل حضرت عشقم ، اسیر هیبت عشقم
رسیده نوبت عشقم ، نگاری آشنا دارم
بنوشم از مِی کوثر ، به دست ساقی دلبر
شوم از عالمی برتر ، که یاری دل ربا دارم
غم او را خریدارم ، به عشق او گرفتارم
به شوق دیدن یارم ، هوای کربلا دارم
چنین آواره می گردم ، برای چاره می گردم
پِیِ گهواره می گردم ، که امید شفا دارم
خدایا سائلم کن بر ، دَرِ کاشانه ی زهرا
پیِ گهواره ای هستم ، میان خانه ی زهرا
پَرِ قنداقه ای چون گل ، بُوَد حبل المتین من
نوای نغمه ی بلبل ، ندای دلنشین من
نه تنها دارم ای جانا ، به دل مهر تو را یارا
خدایت مُهر داغت را ، نشانده بر جبین من
من از عشق خدادادت ، دمادم می کنم یادت
سروشِ لطف و امدادت ، شده روح الامین من
من از مهر تو دلدارم ، بهشتی در دلم دارم
اگر چه حلقه ی خارم ، تویی ای گل نگین من
اگر ناقابلت هستم ، کمی در کاملت هستم
ببین که سائلت هستم ، بیَّفزا بر یقین من
ز تو عمری غمی دارم ، نوای هر دمی دارم
به عشقت عالمی دارم ، تویی خُلد برین من
به فطرت ای سرشت من ، تو هستی سرنوشت من
بگویم با همه دنیا ، حسین باشد بهشت من
بهشت جاودانی ام ، فقط روی حسین باشد
امید مهربانی ام ، فقط سوی حسین باشد
اگر مبهوت جانانم ، فرشته یا که انسانم
خدایا قبله ی جانم ، فقط روی حسین باشد
اگر درویش یا شاهم ، اگر خورشید یا ماهم
مسیر و جاده و راهم ، فقط کوی حسین باشد
به سان عاشق شیدا ، بر او بسته همه دل ها
دخیل عُروهُ الوثقی ، به گیسوی حسین باشد
دلم سر گشته هر سویی ، روان تا یار دلجویی
فدای خُلق نیکویی ، که چون خوی حسین باشد
به پای یار افتادن ، به سویش دست بگشادن
سرم در وقت جان دادن ، به زانوی حسین باشد
الهی ای مرا دلبر ، فدایت ای گل زهرا
بیفتم لحظه ی آخر ، به پایت ای گل زهرا
محمد مبشری
بیش از هر چیز عاشق، سوختن را از بر است
بال نه، حیثیت پروانه ها خاکستر است
حاء و سین و یاء و نون تسکین غم های پدر
حاء و سین و یاء و نون رمز دعای مادر است
عاشقان گویند مرهم، عاقلان گویند اشک
این که هم اشک است و هم مرهم گمانم گوهر است
گرچه از ما نیست یک تن چون علی گندابی اش
روضه خوان منبر بخواهد شانه ی ما منبر است
تا سلام من رسد از دور، فطرس را خرید
از همان بدو ولادت هم به فکر نوکر است
کربلایی را بنا کرده که کارش کیمیاست
تا به خود می آید آنجا سنگ، می بیند زر است
صحن، “باب الرأس” دارد، جز حسین بن علی
صحن و دربار کدامین شاه نام در “سر” است؟
رفت اسماعیل بی هاجر به قربانگاه خود
لحظه ی ذبح پسر مادر نیاید بهتر است….
مرضیه نعیم امینی