شکر حق دستان ما از دامنت کوتاه نیست
گر چه ما را تا مقامت قدر پلکی راه نیست
هر که سجده می کند با بردن نامت یقین
اهل توحید است ای یکتا ترین گمراه نیست
هر کسی دیده تو را بعدا یقینش می شود
آنکه روشن می کند شبهای ما را ماه نیست
یوسفمصریکجا پنهان شود از شرم تو
یا عزیزالله بنگر در بساطت چاه نیست؟
از در و دیوار این میخانه حاجت می چکد
کاشف الکربی ودر پیش تو جای آه نیست
من به رحمانیت چشمانت عادت کرده ام
هر چه می گفتند از لطف شما بیراه نیست
پیش تو زانوزدن را ازل آموختم
از خروش چشم های تو غزل آموختم
جعفر آمد پابه پایت ناگهان طیار شد
در مرام پهلوانان نامتو معیار شد
در غضب هم دستگیری مهربانی مرهمی
حر دشمن با عبور از محضر تو یار شد
خار هم تحت عنایات شما گل می شود
آن گلی که دور افتاد از نگاهت خار شد
از جناح رحمتت بوی تکامل می رسد
خشت ما در سایه ی لطف شما دیوار شد
چشم های بسته ات هم خلق سلمان می کنند
با نگاهت کل شهرممیثم تمار شد
حضرت باب الحوائج دستگیر دست ها
از شما دارد توقع هر کسی بیمار شد
نافذ الابصاری و اعماق بینش خلق توست
تو اگر خلق خدایی آفرینش خلق توست
نکته هایش را خدا باریکتر از موکشید
یا علی گفت وسپس بالای چشم ابرو کشید
«بین بومچشم هایت طرحی از مهر و غضب
اجتماع دسته های شیر با آهو کشید»
ماهتاب آل حیدر شب ز شرمت آب شد
هر زمان ام البنین شانه بر آن گیسوکشید
گوی سبقت می ربایند انبیا در خدمتت
خضر دربانت شد عیسی خانه را جارو کشید
با شفا دست شفاعت یافت عین الله شد
کور مادر زاد وقتی معبرت را بوکشید
فکر دل هم باش گاهی قبله ی سیار من
باد گیسوی تورا با خویشتن هر سو کشید
دل به وادی تحیر نامتان را دم گرفت
هر کجا یاد تو کردم سینه ام را غمگرفت
قدر یک دنیا سوال بی جواب افتاده است
فکر بارش از سر هر چه سحاب افتاده است
ماه بودی وزمین خوردی ودنیا تار شد
حق بده گر روی جسمت آفتاب افتاده است
این طرف مواج دریا سر به صخره می زند
آن طرف در خیمه موج اضطراب افتاده است
طفل دست و پای خودم کرده است از تشنگی
بارها قنداقه از دست رباب افتاده است
غارت خیمه پس از توکار دشواری که نیست
ها دهان هرزه چشمان بی تو آب افتاده است
رفتی و دور از نگاه غیرتت در بین طشت
روی لبهای کسی رد شراب افتاده است
در مصیبت فکر بی تابی خواهر می کند
شاه دارد بی صدا با خیزران سر می کند
حسین واعظی