شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

آئینه جمال خداوند

یادش بخیر شهر و دیاری که داشتم
باغ فدک نه, باغ بهاری که داشتم

با فاطمه اسیر غریبی نمی‌شدم
یادش بخیر دلبر و یاری که داشتم

زهرا یگانه بود و برایم قرار بود
یادش بخیر تاب و قراری که داشتم

آیینه‌ی جمال خداوندگار بود
یادش بخیر آینه داری که داشتم

با این همه, میان همان کوچه‌های تنگ
بشکست آن غرور و عیاری که داشتم

دستی پلید آمد و با تازیانه‌اش
از من گرفت دار و نداری که داشتم

بسکه رمق ز فاطمه‌ام تازیانه برد
افتاد روی خاک, نگاری که داشتم

پر زد پرستوی من و از آشیانه رفت
من ماندم و همان دل زاری که داشتم

اشک من و حسین و حسن بود نیمه شب
شمع و چراغ خاک مزاری که داشتم

ای چاه کوفه, فاطمه را بی هوا زدند
پیش حسن میان همان کوچه‌ها زدند

رضا باقریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا