شعر شهادت امام صادق (ع)

گوشه‌ی بستر

گوشه‌ی بستر مرگ افتاده

پیرمردی که غریب و تنهاست

پای تا سر بدنش می‌لرزد

اثر زهر ز رنگش پیداست

حال و روزش چه قَدَر پائیزی‌ست

همه‌ی برگ و برش می‌سوزد

از لب خون‌شده‌اش معلوم است

پاره پاره جگرش می‌سوزد

اشکهایش به غمِ ساعاتی

که خدایی شده می‌افزایند

رنجهایی که کشیده دارند

باز در خاطره‌اش می‌آیند

یادش آید شب جانسوزی که

حُرمت خانه‌اش از کینه شکست

آن قَدَر ضربه‌ی پا خورد آخر

در ِکاشانه‌اش از کینه شکست

لحظاتی که میان آتش

چارچوبِ درِ خانه می‌سوخت

گریه می‌کرد به آن روزی که

پشت در مادر ِخانه می‌سوخت

موقع مرگ دوباره آقا

یاد , از خاطره‌ای دیگر کرد

یادِ آن خاطره‌ی تلخی که

جگر سوخته را پرپر کرد

پیرمردی ز نفس افتاده

پابرهنه پِِیِ مرکب می‌رفت

مثل آن دخترکی که پشتِ

قافله ماند و دلِ شب می‌رفت

دختری که همه روز و همه شب

به لبش نام پدر را می‌بُرد

به خداوند اگر عمه نبود

زیر آماج کتکها می‌مرد

علی صالحی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا