شعر وروديه محرم

نشسته ام بنویسم محرمت را باز

نشسته ام بنویسم محرمت را باز
هزار نکته ی ناگفته از غمت را باز

خدا کند که امانم دهی و باز کنم
برای خیمه زدن بند پرچمت را باز

کویر خشک گدای دو قطره باران است
بریز بر سر من اشک نم نمت را باز

دلت می آید از این دلشکسته دست کشی
دلی که چنگ زده حبل محکمت را باز

به پشتوانه ی لطفت گناه کردم من
ببخش با کرمت ذنب آدمت را باز

دلم گرفته برای دو دم گرفتن ها
بدم به روح زمینگیر من دمت را باز

اگر که فاطمه در بزم روضه هست,که هست
بگو چگونه کنم شرح ماتمت را باز؟

به سمت گود سرازیر میزدند تو را
به تیر و نیزه و شمشیر میزدند تو را

محمد کاظمی نیا

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا