باید بنویسند اویس قرن هستم…
باید بنویسند اویس قرن هستم…
در کنج قفس نیز به فکر چمن هستم
در پای تو هرچند که دور از وطن هستم
من را بنویسید گدای حسن هستم
من جیره خوره سفره هر سال کریمم
من سائل دربارم و دنبال کریمم
چشم همه ی اهل کرم تر شده امشب
دست همگان خیره به این در شده امشب
در بیت علی خانه منور شده امشب..
حیدر پدر و فاطمه مادر شده امشب..
وقتی که خوده حضرت خانم کریم است
قطعا پسر اول این قوم کریم است
در کودکی ات فاطمه قربان تو میرفت
جبریل پرش گوش به فرمان تو میرفت
کافر برسد بر تو مسلمان تو میرفت
در خانه ی مسکین؛ چقدر نان تو میرفت
هستند دخیل تو تمامی مدینه
حتی به تو دل بسته جذامی مدینه
هرچند شکستند دل مادریت را
دیدند گدایان هنر زرگری ات را
دارم بخدا حسرت این پادری ات را
نازم به تو و ناز گدا پروری ات را
از بسکه سرای تو به روی همه وا بود
دور و برت همیشه پر از خیل گدا بود
من هرچه کشیدم همه از داغ فراق است
گرچه وطنم گوشه ای از خاک عراق است
هر سینه عشاق برای تو رواق است
تصویر بقیع تو مزین به اتاق است
یک لفظِ”نه” هرگز ز دهان تو نیامد
دریبن کریمان کرمت هست زبان زد
از غربتت آقا دل من تاب ندارد
وقتی که بقیع مسجد و محراب ندارد
باید که بمیرم حرمت باب ندارد
چون مشهد ما حوض چه ی آب ندارد
گفتم که بگویم حرمت… آه کشید
من دور و بر قبر تو جز خاک ندیدم
هرچند که هستند از این شیره ی جانت
قربان حسین اند تمام پسرانت
هر چند که سم زخم نموده است زبانت
دیگر چه کسی پا زده بر روی دهانت…؟؟؟؟
شاعر:حامد جولازاده