شعر مدح امام حسين (ع)

ای شــاه

ُُآقــا گـــدای دسـت بـر دامــان نمـی‌خـواهـی؟
ای شــاه آیـا رعـیـت و دربــان نمـی‌خـواهـی؟

ای دافــع شـــر و بـــلا اعــجــــاز کــن دیـگــر
جـانـم به قـربـانـت بــلاگـردان نمـی‌خـواهـی؟

ای کشـتـهٔ اشـک دو چشـمـم پس چه شد آقـا
دیـگـر تـو از مـن دیـدهٔ گریـان نمـی‌خـواهـی؟

ای کـــاش مـن هـم عـراقـی بــودم ای اربـاب
امـسـال گـویــا زائـر از ایـــران نمـی‌خـواهـی

بـیـن عــرب هــا و عــجــم فـرقـی نـمـی‌دادی
حالاچه شد پس،از عجم مهمان نمی‌خواهی؟

دیدم پُر است از عـرب هـا نـزد شـش گـوشـه
قلبـم شکسـت عاشـق حیـران نمـی‌خـواهـی؟

کم کم حـسـادت می‌کنـم مـن بـه عـراقـی هـا
من طالب صحن تو ام خواهان نمی‌خواهی؟

باشـد قـبـول امــا بـدان ایـن اربعیـن از هجر
جان می‌دهم، هرچند از من جان نمی‌خواهی

سید محسن حبیب اله پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا