شعر مناجات با خدا

گوشه چشمی اگر


گوشه چشمی اگر از جانب دلبر برسد

دست من نیز به آن چشمه ی کوثر برسد

اگر از شانه ی من بار گنه بردارید

پای این بنده هم از عرش فراتر برسد

باز هم توبه شکستم! بگذارید فقط

باز هم فرصت یک توبه ی دیگر برسد

همه ی ترس من این است که هنگام گناه

عُمر این بنده ی آلوده به آخر برسد

بس که آلوده ام «أبکی لِخروج نفسی»

وای از آن لحظه ی سختی که اجل سر برسد

خیلی از تنگی و ضیق لحدم می ترسم

وحشت بیشتر آن است که مُنکر برسد

همه ی خواهشم این است که در موقع مرگ

سر این بنده روی دامن حیدر برسد

مطمئنّم که در آن لحظه ی سخت و حسّاس

حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد

چادر مادر ما کار خودش را بکند

بگذارید فقط لحظه ی محشر برسد

مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم

حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد

مثل یک باز شکاری طرف میدان رفت

قصدش این بود به داد علی اکبر برسد

به روی نیزه ی لشکر, جگرش را می دید

تکه تکه بدن گل پسرش را می دید

  محمد فردوسی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا