نوشتند پایت بلایی بزرگ
نوشتند پایم عزایی بزرگ
به این سن و سالت چه مردی شدی..
شدی یک تنه مجتبایی بزرگ
نوشتند پایت بلایی بزرگ
نوشتند پایم عزایی بزرگ
به این سن و سالت چه مردی شدی..
شدی یک تنه مجتبایی بزرگ
آمدي،خوش آمدي از من نبودي بي نصيب
منتظر بودم بيائي ياري شاه غريب
سر به زيري از چه بابت،سربلندي پيش من
تو نشان دادي پس از نفرين من هستي نجيب
مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود
بچهی شیر است پس باید که بیپروا شود
دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست
آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود
روضه های شب پنجم چقدر جانکاه است
سینه زن ها، حسنی ها شب عبدلله است
بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است
لاجرم روضه ی امشب طرف گودال است
این نفس ها فدای هر نفسش
من بمیرم برای هر نفسش
با نفس هاش خون زند بیرون
از تنش روی صفحه ی هامون
افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها
می وزد باد گرم در صحرا
همه ی دشت گرم و سوزان است
یک پسر بچه از تبار حسن
چشم بر راه اذن میدان است
افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها
مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن میآمد
یازده ساله ترین شیرِ حسن میآمد
بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است
او حسینیهای از خشتِ حسن ساخته است
در بند زلف او دل باد و نسیم هاست
تازه ترین شراب سبوی کریم هاست
او که طلایه دار خیام یتیم هاست
نذرِ”حسن” برای “حسین” از قدیم هاست
چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
حین زدن،انداخت
یاسی خودش را روی نعش یاسمن انداخت
مانند پروانه
در شعله ها خود را به قصد سوختن انداخت