شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

گل یاس پرپر

حین زدن،انداخت
یاسی خودش را روی نعش یاسمن انداخت

مانند پروانه
در شعله ها خود را به قصد سوختن انداخت

تسبیح را زینب
در خیمه،دانه دانه با ذکر “نزن” انداخت

چشمان معصومش
ارباب را یاد غریبیِ حسن انداخت

با بوسه ای آقا
روی رکاب ریز عقیقی از یمن انداخت

بازوی عبدالله
شمشیر را در فکر جنگ تن به تن انداخت

دست قضا او را
مانند شالی سبز روی پیرُهَن انداخت

این شال زیبا بود
که حرمله را هم به فکر دوختن انداخت

موی سرش را باد
حالا میان چنگ شمر بد دهن انداخت

با زور پایش شمر
زانوی خود را تا که بر پشت بدن انداخت

با خنجر کندش
وای،اولاً سر را برید و ثانیاً انداخت

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا