شعر وفات حضرت خديجه (س)

ام المومنین

بالاتر ازبالایی و بالانشینی

هر چند باما خاکیان روی زمینی

شایستهوصف زبان کردگاری

نه درخورتوصیف های اینچنینی

ده روزآغاز مرا حسن ختامی

یعنی دعایهر شبم را آمینی

حسن تومحض با پیمبر بودنت نیست

قبل ازمسلمان بودنت هم بهترینی

انگشترپیروزی دین خدا را

تو بابهای جان و اموالت نگینی

طرد تو ازسمت قریشی های مکه

باعث نشدیک لحظه هم از پابشینی

نام تو ازلب های پیغمبر نیفتاد

در هر کجاهمراه ختم المرسلینی

مثل فدکنام تو را هم غصب کردند

تو بهترینمصداق ام المومنینی

حالا ببیننسل تو دنیا را گرفته

با اینحساب اول شما ام البنینی

اینروزهای آخر عمر خودت را

هر روز بایک غصه تازه قرینی

رخساره یتو رنگ رفتن را گرفته

احساس تلخلحظه های واپسینی

در چشمهایت اشک حرف درد دارد

انگار ازیک قصّه ی دیگر غمینی

دلواپسایام تلخ روزگار

بعدازفراق رحمت للعالمینی

دلواپس یکسینه بی تاب هستی

دلواپس یکمیخ داغ و آتشینی

رفتی کهزهرا دخترت را در هجوم

چل مردنامرد و فشار در نبینی

ای کاشبودی تا در آغوشش بگیری

وقتی کهآنجا گفت یا فضّه خذینی

از همسرتجای کفن پیراهنش را

میخواستی…اما چرا با شرمگینی

ای وای ازآن پیکری که بی کفن ماند

وقتی کهمی کردند با نی لاله چینی

 

 محمد علی  بیابانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا