شعر شهادت اهل بيت (ع)

راه رفتن

 رنگ دیوار،رنگ خاکستر
رنگ پرهای بال پروانه است
“در” لباس سیاه تن کرده
خانه این روزها عزاخانه است

عزای فاطمه

فاطمیه؛ حالِ ما مثلِ محرم می‌شود
میهمان کاسه‌های چشم، زمزم می‌شود

زیر سقفِ روضه‌ی مستورِ ناموس خدا
هر کسی که مادرش زهراست، مَحرم می‌شود

تو را زدند

زمین بدون تو گم می‌کند بهارش را
گرفته است جهان از تو اعتبارش را

به جز تو هیچ کسی موقع مناجاتش
نبرده است دل آفریدگارش را

قرارِ علي

قـرار ، از دل من مي رود قرارِ علي
اگـر كـناره بـگيري تو از كــنارِ علي

بيا مَكن طـلبِ مرگ از خُـداي خودت
كه هـسـت زندگيِ با تو انتظارِ علي

زهرای من

خدا گواست خدایی است روی فاطمه ام
مثال شخص رسول است خوی فاطمه ام

نه اینکه سینه ی او عطری از جنان دارد
بهشت هست شمیمش ز بوی فاطمه ام

مرا عذاب نده

عزیزم این دم آخر مرا عذاب نده
گُل امید علی را به دست آب نده

سلام های مرا شهر بی‌جواب گذاشت
تو هم سلام مرا خواستی جواب نده

مادر بخند

دارم از دلواپـَسی دِق می کنم مادر بخند
دلخوشیِ دختری یک لحظه دربستر بخند

پیش ما هر قدر می خواهی بگو آه و ببار
چون که می بینی به خانه آمده حیدر بخند

مادر خانه

برای بردن داغی چنین خبر گرم است
خبر رسیده به چیدن سرِ تبر گرم است

اگرچه مادر خانه به بستر است ولی؛
تنور خانه سه ماه است بیشتر گرم است

مرد عاشق

هزار شکر که اشک مرا نمی بینی
که درد های دلت بیشتر از این بشود
خدا به داد دل مرد عاشقی برسد
که پیش او نفسش نقش بر زمین بشود

گریه میکنم

برخاک با شکسته پری گریه میکنم
بر زخم مانده بر جگری گریه میکنم

با خاطرات کوچه ی باریک سالهاست
درتنگنای هر گذری،گریه میکنم

وسط کوچه

گردبادی میان کوچه وزید
پسری بین کوچه هُل کرده
مادرش مانده است و نامحرم
و رگ غیرتش که گل کرده

بزم عزا

رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه چشمه سار ماتم ها
رسید فاطمیه شد تولد روضه
رسید مبدا تاریخ هجری غمها

دکمه بازگشت به بالا