شعر شهادت اهل بيت (ع)

حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است
هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است

ناله ی العطش من نرسیده ب کسی
چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است

واویلا

چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

جواد إبن رضا(ع)

دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده
اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده

زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده
شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده

باب الجواد

غیر از شما کسی به دل ما امان نداد
غیر از شما کسی به گدا، آب و نان نداد

از هر کسی سوال نمودم «کجا روم؟»
جایی به غیر خانه‌ی تان را نشان نداد

ابن الرضا

حجره شلوغ است و کسی هم در نمی آید
دیگر تن تو از پس سم بر نمی آید

از جعده بدتر ام فضل است و کنیزانش
از این همه زن ، یک مسلمان در نمی آید

زهر جفا

زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود

طوبای باغ سبز “رضا” زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود

جواد الائمّه

میان حجره چنان ناله از جفا می‌زد
که سوز ناله‌اش آتش به ماسوا می‌زد

به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا می‌زد

مجال آه نداشت

میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت

جانم آقا

آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بی‌امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جواد الائمه(ع)

شرحی کنار سورهء کوثر گذاشتی
بر روی صفحه، لالهء پرپر گذاشتی

طرز نفس نفس زدنت میکشد مرا
آقاچه شد به روی زمین سر گذاشتی

وارثِ حسین

بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام
دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام

آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند
تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام

عشق

ارث مادر بود این که دوستت دارم زیاد
عشق بود و عشق،هر چه دارم از نامت به یاد

آتشی در سینه دارم بی گمان از عشق توست
سینه،نه،با عشق تو نامش شده باب المراد

دکمه بازگشت به بالا