شعر شهادت حضرت رقيه (س)

زمین گیر

  زندههستم به امیدی که بیایی بابا

باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا

ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا

شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا

رخ نما و دل ما را به نگاهی بنواز   

ناز کم کن قدمی رنجه کن ای چشمهناز

بی گل روی تو از جان و جهان سیرشدم

بی فروغ رخ تو زار و زمین گیر شدم

آری از داغ غم دوری تو پیر شدم

باورت نیست و لی بسته به زنجیر شدم

نفسم تنگ شده بسکه دویدم بابا       

بسکه از دوری تو ناله کشیدم بابا

یاس بودم من و از جور خزان افسردم

وقتی از ناقه فتادم چو گلی پژ مردم

هر کجا نام تو را  روی لبم می بردم

بی امان زدشمن تو تازیانه خوردم

دیدها بگشا به سویم ای زاده خیرالورا    

ترس آن دارم گشایی چشم و نشناسیمرا

 دیده بگشا و ببین عمه قدش خم گشته

رزق روز و شب من ناله و ماتم گشته

دیده ام از غم تو همچو دو زمزمگشته

سوی چشمان ترم ز دوریت کم گشته

روزها تیرها شده پیش دو چشم تارم     

مدد از عمه گرفتم که قدم بردارم

شهر آذین شده بود وهمه جا همچونعید

نه تو بودی نه عمو بود تنم میلرزید

خواهرت ناله کشید و به گمانمفهمید

دختر حرمله از دور به من می خندید

بی سبب نیست که اینگونه زمین گیرشدم   

بی تو هرجا هدف طعنه و تحقیر شدم  

 

 مجید رجبی

 

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا