شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

لبهای پر از خون

بر سر دارم و از سوز غمت میسوزم 

تا بیایی به رهت دیده خود می دوزم

 از سر دار به لبهای پر از خونو درد

زیر لب ناله زدم عزیز زهرا  برگرد

مسلمت همنفسی غیر غم ودرد نداشت

به خدا کوفه به جز طوعه دگر مردنداشت

ز سر صدق کسی الفتی ابراز نکرد 

هرچه گشتم احدی در به رویم باز نکرد

آمدند و همه بر دامن من چنگ زدند

شام همانها زسر بام به من سنگ زدند

به سر راهم و بر بام کمین بنشستند

سر سردار تو از سنگ جفا بشکستند

 بین این قوم کسی حرمت من پاسنداشت

آنکه بشکست سرم ذره ای احساس نداشت

منکه پیوسته چنین ناله بر لب دارم

ترس از روز ورود تو و زینب  دارم

ترسم آنست که بر پای گلت خار افتد

گـذر قافــله ات بـر سـر بازارافـــتد

مجید رجبی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. سلام برادران حدیث اشک خسته نباشید وممنون از وبلاگ پر محتوا ی شما به ما سر بزنید خوش حال می شویم
    تقدیم به پیشگاه حضرت صاحب التماس دعا
    من از اشکی که میریزد زچشم یار می ترسم

    از ان روزی که اربابم شود بیمار میترسم

    همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

    از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم

    با گنه خون در دلت ای اسمانی کرده ام

    مهرقبان بودی ولی نامهربانی کرده ام

    ای سبز پوش کعبه دل ها ظهور کن

    از شیب تند قله ی غیبت عبور کن

    درد فراق روی تو مارا زغصه کشت

    چشم انتظاری بر تو مارا ز غصه کشت

    هر فاصله تر جمان دلتنگی ماست

    باز ا و همه فاصله ها را بردار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا