شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

حل مشکل های هر پ‍یری جوانش می شود
آه این مشکل گشایش را زمین انداختند

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا
احترام ربنایش را زمین انداختند

این علی اکبر دگر صدها علی اصغر است
تکه ی آیینه هایش را زمین انداختند

بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت
با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند

نوبت کار جوانان بنی هاشم شد و
پیش بابایش عبایش را زمین انداختند

چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند
چند قسمت از تنش را چند جا انداختند
سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا