شعر مناجاتی

با من

به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من
اگر چشمی به سوگش خشک شد ، تَر کردنش با من

تو کارت را بکن با شعیه ها من هم حواسم هست
حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من

خداوندا

 

چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل وزنجیر،نفس لا ابالی را

خداوندا به شوق بارش باران الطافت
تحمل کرده ام این سالهای خشکسالی را

بخشیدی

هر بار دلم خسته شد از بارِ گناهی
شرمنده و بیتاب کشیدم دو سه آهی

با اشک نشستم دم ِ «ألعفو» گرفتم
در بازدمم دیده نشد ذرّه گناهی

مُنتظر

آن درد می اَرزد که درمانش تو باشی
آن هجر می چَسبد که پایانش تو باشی

دل آرزو دارد در این تاریکیِ محض
یک شب بیایی ماهِ تابانش تو باشی

مناجات با امام زمان عج در فاطمیه

تقدیر ما هجر است دوری میکشد ما را
باید صدا زد لحظه مردن مسیحا را

چشمان ما خیره بدست مردم دنیاست
خرج همه جز یار کردیم این تمنا را

دکمه بازگشت به بالا