دست بردم به گلو حنجرت آمد یادم
سر تکان دادم و بر نی سرت آمد یادم
یا بنی…چقدر مادر تو گفت و گریست
دم گودال دم مادرت آمد یادم
هر زمان آب کسی داد به دستم فورأ
لب خشکیده ی آب آورت آمد یادم
چشمم افتاد به قد خم یک مادر پیر
بی هوا قد خم دخترت آمد یادم
مادری کودک خود ناز و نوازش میکرد
هم رباب تو و هم اصغرت آمد یادم
خواهرم داشت روی دوشم عبا می انداخت
داغ تشیع علی اکبرت آمد یادم
حرف گودال شد و آب شد از غم جگرم
روی تل,دست به سر خواهرت آمد یادم
در نیامد شبی انگشترم از انگشتم
ساربان و شب و انگشترت آمد یادم
لحظه ای خشک نشد در غم تو دیده ی من
گریه ها کردم و چشم ترت آمد یادم
محسن صرامی
سلام علیکم
جزاکم الله خیر الجزاء