تیغابرویت غزل را درخطر انداخته
پیش پایتازتغزل بسکه سرانداخته
!مرد این میدان جنگ نابرابر نیستم
تیرمژگانتز دست دل سپرانداخته
بنده ای ؟پروردگاری ؟ این شکوه لایزال
!شاعرانت را به اما واگر انداخته
نامی ازمیخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده راچشم خمارت ازاثرانداخته
ساقیمعراج, عرش گنبد خضرایی ات
جبرئیلمست را از بال وپر انداخته
کاردیگرازترنج و دست هم, یوسف گذشت
تیغ, سرهارا به اظهارنظر انداخته
!سود بازار نمک انگار چیزدیگری است
خنده اترونق زبازار شکر انداخته
عاشق ومعشوق ها ازهجررویت سوختند
عشق تانآتش به جان خشک وتر انداخته
اینتنورداغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبیدامن اهل هنر انداخته
مهربانینگاهت, ای صبورسربه زیر
دولتشمشیر را از زوروزر انداخته
تاسبکباری دل, چوب حراجت را بزن
چین زلفتدرسرم شوق سفر انداخته
!آمدم برآستانت درزنم , یادم نبود
میخ سرخیکوثرت را پشت درانداخته
وحید قاسمی