برای مدح حیدر در دهان خود زبان دارم
برای مدح حیدر در دهان خود زبان دارم
ازین رو بر لبم هر دم کلامی در فشان دارم
دخیل جان خود را بر در این آستان دارم
رگ حبل الوریدم را به دستش ریسمان دارم
که گفته من نظر بر نهر دلجوی جنان دارم
چرا که در دلم عشق امیرمومنان دارم
به عشق تیغ ابرویش , تن جبریل , بی سر شد
یکی از ذره های زیر پایش , مالک اشتر شد
تمام عمر او بهر رضای حق فقط سر شد
ازین رو اولین حرف اذان , الله اکبر شد
نخواهم تاج شاهی را که عشقی بی کران دارم
چرا که در دلم عشق امیر مومنان دارم
به گوهر گفتم از او , گفت : من فرش رهش هستم
به قنبر خواندم از او, خواند: مست درگهش هستم
تو گر در اول راهی من اما در تهش هستم
چرا که من گدای نی جف و شاهنشهش هستم
نگر بر قلب مجنونم که گنجی بس گران دارم
چرا که در دلم عشق امیر مومنان دارم
شنو این جمله را , هر کس به مولا چشم بد دارد
بدان او سرنوشتی مثل عمر عبدود دارد
بنازم ذوالفقاری که یل بنت اسد دارد
چه کس جز مرتضی وصفی چو “الله الصمد” دارد
میان صحن دلچسب نجف من آشیان دارم
چرا که در دلم عشق امیر مومنان دارم
به بامت یاعلی مثل کبوتر می پرم , به به
سلیمانی نمیخواهم , غلام قنبرم , به به
صدایم می کنی مولا به لفظ “نوکرم” , به به
تویی بابای خوب من , و زهرا مادرم , به به
میان کشتی عشقت , ز هویت بادبان دارم
چرا که در دلم عشق امیر مومنان دارم
حدیث “من یمت “خواندی, ببین شوق”یرن”در من
شدم مغروق کوثر تا بریزی باده را بر من
که سازند از کراماتم هزارن خوشه و خرمن
و روزی می رسد باشم به پایت عبد بی سر من
برای سر بریدن زیر الفاظم سنان دارم
چرا که در دلم عشق امیرمومنان دارم
شاعر: جعفر ابوالفتحی