حسین جانم
خوشا به حال دو چشمی که هست گریانت
خوش آن زبان که فقط هست مرثیه خوانت
خوش آن دهان که به ذکر تو میشود خوش بو
خوش آن کسی که شود ذاکر خوش الحانت
مگر چه کردهای آخر که هر شب جمعه
پیمبران و خدا میشوند مهمانت
برایم از همه در زندگی عزیزتری
حسین جان! پدر و مادرم به قربانت
چه میشود سر این رو سیاه را چون جُون
زمان مرگ بگیری به روی دامانت
چه لطفها به نمک ناشناسها کردی
لئیمها متنعم شدند از خانت
اطاعت از تو نکردند مردم کوفه
اگرچه بود دو عالم مطیع فرمانت
خدا هرآنچه بلا خلق کرده در دنیا
به کربلا همه یک جا نشست بر جانت
چنان تو صبر برای مصائبت کردی
فرشتگان الهی شدند حیرانت
ببین رسیده کجا کارت ای حسین غریب!
حرام زاده شده دست بر گریبانت
مگر که چنگ به خورشید میتوان انداخت؟
که شمر پنجه کشیده به روی تابانت!
چرا خراب نشد آسمان؟ نمیدانم!
سه روز روی زمین ماند جسم عریانت!
بریده باد دو دست یزید و ابن زیاد
که میزدند چنان خیزران به دندانت
علی کجاست ببیند که بین کوفه و شام
کسی نبود نوازشگر یتیمانت؟!
آرش براری