سیرتش نه درحقیقت صورت دنیایی اش
ماه را شرمنده ی خود می کند زیبایی اش
می چکد نهج البلاغه ازلب پایینی اش
می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش
لحظه لحظه خیر او حتما به مردم می رسد
آن کسی که«جامعه»بوده دم لالایی اش
جامعه,«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست.
نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش
سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست
یازده درذکر بالا می رود کارایی اش
نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام
ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش
طعم توحید و امامت را به هم آمیخته
نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش
هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها
روبراهت می کند یک استکان از چایی اش
ازحرم برگشته می داند که وقت بازگشت
چایی دوم دوچندان می شود گیرایی اش
چونکه تنها می روی هرگز به سامرّا نرو
چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی اش
مهدی رحیمی