سینهزنها
سینهزنها خوندلها خوردهاند
بار خود را تا به منزل بردهاند
هرچه ما با او پی بیعت شدند
لفظ منها ما شد و هیئت شدند
بیش از این در جان نهان, این هُرم بود
هرمها و آه دلها جرم بود
اهل هیئت دست خود داده به هم
عالمی دارند پای این عَلَم
دستها بر تار دلها زخمه شد
تکیههای سینهزنها دخمه شد
زمزمهها نعره خاموش بود
خانه چون زنجیرشان بر دوش بود
گفت آن خورشید روز بیغروب
آن شهیدم من که قبری فی قلوب
سینه زن بشنید و روی این چکاد
دم گرفت و نوحه کرد و شور داد
قلب را دل کرد و سینه مرقدش
دستها گلدستههای گنبدش
دستهای سینهزنها پرچم است
هرچه پرچم بیش از این پر چم خم است
پیرهن از تن برآرد سینهزن
تن رها کرده چه خواهد پیرهن؟
دست را پل میکند تا آسمان
در کَفَش دارد مفاتیح الجنان
خانه دل منزل ارباب اوست
تک تک هر ضربه دق الباب اوست
از لب این ضربالمثل بهتر جدا
گو بزن یک دست هم دارد صدا
سینه و سجاده و منبر یکی است
وین سه تن فزند را مادر یکی است
سینه یعنی من یزیدی نیستم
شور میگوید حسینی زیستم
میشود با وای وای آوای عشق
دم که گیرد دم به دم درنای عشق
دسته یعنی راهپیمایی شعار
انزجار و اعتراض و انفجار
سینهزن فریاد را سمتی زند
دست را بر سینه هستی زند
سینهزن دُردی کش میخانه شد
عاقلی در عاشق دیوانه شد
نوحه یعنی زندگی با آن شهید
سینه یعنی مرگ و نفرت بر یزید
سینهزن همواه سینهسوخته ست
عمری از داغ مدینه سوخته ست
علی انسانی