بریده ام ز همه تا که یار من باشی
قرار این جگر بی قرار من باشی
ز هرچه غیر تو خالی نموده ام دل را
به این امید که یک دَم نگار من باشی
برای این که به سویت دوباره برگردم
به روی باز تو در انتظار من باشی
شبیه برگ خزان؛ زرد و خشک می آیم
که با نسیم محبت بهار من باشی
من از سیاهی شبهای قبر میترسم
چه میشود که در آن دَم کنار من باشی
مرید شاه نجف میشوم که در محشر
به احترام علی فکر کار من باشی
دلم خوش است به نور محبت زهرا
چراغ روشن شبهای تار من باشی
تمام عمر ز داغ حسین میسوزم
که تو امان دل داغدار من باشی
به گریه گفت عزیزم به نیزه آمده ای
میان کوچه و بازار یار من باشی
به پای حنجر تو گیسویم سپید شده
خودت که شاهد این انکسار من باشی
نگاه مضطربت روی نیزه می چرخد
به فکر عزت ایل و تبار من باشی
اگر چه صورت زیبای تو بهم خورده
همیشه دلبر نیزه سوار من باشی
قاسم نعمتی