ثانیه های آخر عمرش
همه اطراف بسترش بودند
پیر مردی که مردم یک شهر
سال ها پای منبرش بودند
اشعار ویژه (پیشنهادی)
فرقِ سرم وا شد ولی دردم دوا شد
حیدر از این دنیای بی زهرا رها شد
فزت و رب الکعبه رو گفتم بدونن
زخم سرم زخم دلم بوده که وا شد
در میزبانیِ تو اگر میل و رغبت است
مِهمانیام برای تو اسباب زحمت است
ما در مُضیف خانهی تو قد کشیدهایم
این سرگذشتِ اکثر اولاد رعیت است
تازه مسلمانم مسلمانِ محمد
عاشق شدم امشب به قرانِ محمد
معلوم شد سررشته کار دلِ ما
دست ابوذر بود و سلمانِ محمد
ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را
سپس غبار حریمت نوشت قلبم را
به نور معرفت و رحمت و ولایت تو
بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را
دیگر توانی در میان پیکرت نیست
آقا رمق بین دو چشمان ترت نیست
لعنت به این زهری که آبت کرد این طور
در بسترت انگار جسم لاغرت نیست
نشسته ام که دلم را به غم دچار کنم
برای دیده شدن آنقَدَر هوار کنم!
خدا،خدا نکنم پس بگو چکار کنم
ز دست معصیتم سمت تو فرار کنم
مثل سالِ پیش همین روزا بازم
حرف دوریت و دلم وسط کشید
شبیه زندونی رو دیوار بند
هر روزی که ندیدت یه خط کشید
نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
یاد تو روان کرده دوباره قلمم را
با چشم کرم کاش که بسیار ببینی
ناچیزی این عرض ارادات کمم را
میخواست که در سینه توان داشته باشد
با عشق همیشه ضربان داشته باشد
موسی در این خانه نشسته ست که شاید
یک گوشه ی این خانه امان داشته باشد
اقرأ… بخوان هر آنچه که از او شنیدهای
مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیدهای؟
افسانه بود قبل تو، رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیدهای
منم که شعله کشد هرم آفتاب از من
گلم, که مانده پس از کربلا گلاب از من
غریب صفحه ی تاریخ ام کلثومم
که قول صبر گرفته ابو تراب از من