شعر وفات حضرت ام المومنین خدیجه(س)
به فرض اینکه قلم داشت تاب جولانش
قوای واژه چگونه شود غزل خوانش؟
بیان ناقص ما نیست در خورش وقتی
به او سلام فرستاده حی سبحانش
کسی که نام نبوت به او بدهکار است
چه غم اگر که جهانی کنند کتمانش
برای فخر محمد به دیگران بس بود
زنی به نام خدیجه شود مسلمانش
یقین از آتش دوزخ جدا کند ما را
کسی که فاطمه را پرورانده دامانش
زنی که ام ابیهاست دخترش,شاعر
همیشه با صفت “امِ مومنین” خوانش
به لطف تیغ علی بود و ثروتش,بی شک
که دین کمر نشکسته میان میدانش
شکست هم کمر و هم غرور و هم بغضش
نبی کشید چو بر شانه بار فقدانش
نوشته اند کفن بر نداشت وقت سفر
حدیث غربتش این است, جان به قربانش
بگو به یاد که افتادی ای دل بیتاب؟
فدای غربت شاه و لبان عطشانش
در آفتاب قیامت کسی نمیسوزد
که اشک ریخته بر داغ جسم عریانش
حدیث بی سرو سامانی است, زینب دید
به روی نیزه سرش, روی خاک سامانش
سید محمد مظلومان