شعر شهادت حضرت رقيه (س)
عمه گرفته چشم مرا
دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا
از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا
بابا هنوز خون تو بر نعل اسب هاست
این مهر سرخ بر کمرم خورد بی هوا
پهلوی من شکسته شد و عمه پیر شد
بسکه لگد به اهل حرم خورد بی هوا
وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست
انگار تیر بر جگرم خورد بی هوا
عمه گرفته چشم مرا ،فکر کرده است!!!
بابا به تشت زر نظرم خورد بی هوا
قصد زدن نداشت ،فقط ناز کرده است!!
مردی که چکمه اش به سرم خورد بی هوا
امیر حسین آکار