شعر عصر عاشورا و شام غريبان
غروب تنهایی
غروب بود و زنی بی قرار , تنها بود
زنی ز داغ برادر فکار , تنها بود
غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه
زنی حزینه و بی غمگسار , تنها بود
غروب بود و غم خیمه ای بدون عمود
و زینبی که در آن گیر و دار , تنها بود
غروب بود و سپاهی شهید و یک زینب
شود به محمل خود تا سوار , تنها بود
غروب بود و علمدار خفته و زینب
کنار خیمه ی بی پاسدار , تنها بود
غروب بود و برادر به مقتل و زینب
کنار آن بَدنِ بی مزار , تنها بود
غروب بود و طناب و اسیری و زینب
غریب و خسته و چشم انتظار , تنها بود
غروب بود و رُباب و صدای لالایی
کنار تربت یک شیرخوار , تنها بود
خلاصه این همه غم بود و زینب کبری
میان لشکری از نیزه دار , تنها بود…
محمد ناصری