شعر عيد غدير خم

برکه ی اکملت لکم

باید به همان سال دهم برگردیم

با بیعت در غدیر خم برگردیم

تا سوز عطش نکشته ما را باید

تا برکه ی اکملت لکم برگردیم

هرجا که غدیر رفته باران رفته

جنگل به کویر و کوهساران رفته

هر جا که امام هست در مکتب او

حیوان هم اگر آمده انسان رفته

این بغض هنوز سر به شورش دارد

این چشم هزار چشمه جوشش دارد

این زخم هزارو چارصد ساله ما

اندازه زخم تازه سوزش دارد

بر جای بماند از تو یک رد کافیست

از عشق نشانه ای در این حد کافیست

درک تو فقط حد رسول الله است

یک شیعه اگر تو را بفهمد کافیست

دور و بر نور را که خلوت دیدند

انکار تو را چقدر راحت دیدند

این کوردلان تو را ندیدند اگر

یک عمر فقط از تو کرامت دیدند

از تو اثری شگرف مخفی مانده

آئین تو پشت حرف مخفی مانده

برگرد به تیغ حنجرم را بتکان

آهنگ تو زیر برف مخفی مانده

چشمی که به یک اشاره برمیخیزد

با دیدن یک ستاره برمیخیزد

شب را به نگاه خیره سنجاق نکن

خورشید تو هم دوباره برمیخیزد

توصیف تو حال دیگری میخواهد

نیروی خیال دیگری میخواهد

محدوده واژه ها برایت تنگ است

این شعر مجال دیگری میخواهد

هادی جانفدا

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا