یا محمد
تو آمدی همه بتخانه ها خراب کنی
و قلبِ سنگِ زمین را طلای ناب کنی
اسیرِ پنجه ی شب بود روزگار امّا
تو آمدی به جهان کارِ آفتاب کنی
تو آمدی به تنِ لخت و عورِ فهمِ عوام
زِ تار و پودِ حیا و ادب، حجاب کنی
که جای خشم به دلها محبت آموزی
که کارِ نیزه و شمشیر، با کتاب کنی
نشسته بود زمین بین جهل و واجب بود
برای پا شدنش، یاعلی خطاب کنی
میانِ معرکه، وقتِ فرارِ ناکس ها
به روی غیرت حیدر فقط حساب کنی
من از قبیله ی سلمانم و مسلمانم
فدای دختر و دامادتان شود جانم
تو آمدی جهت اعتلای باورها
تو آمدی که شوی سرورِ پیمبرها
تو آمدی که بگویی چهارده نوراست
چراغِ راه هدایت، شمارِ رهبرها
تو آمدی که به گودالِ جهل و نادانی
دوباره دفن نگردد وجودِ دخترها
دلیلِ خلقتِ عالم نگاهِ دختر توست
دلیل خلقتِ خورشید و ماه و اخترها
وَ عشق،عاشق و شیدای خندهءنوه ات
حسینِ فاطمه آقا و میرِ نوکرها
اگر تو امر کنی مرده میکند زنده
حرارتِ دمِ سلمان، دمِ ابوذرها
غلامِ حیدر و زهرا، جنابِ جبریل است
از آن سبب شده ام من غلامِ قنبرها!
و بیت آخرم این است ای رسولِ امین
به نورِ چاردهم انتظار مانده زمین
بهنام فرشی