آهو برو کناری و جای مرا بده
ته مانده ی غذای سرای مرا بده
سهمیه ی امام رضای مرا بده
مشهد, بیا و کرب و بلای مرا بده
با زعفران و شاخه نباتت چه بی عدد
چای دو رنگ کرب و بلا مزه می دهد
من کشته از اشاره ی ابرو شدم دگر
شیرم, اسیر غمزه ی آهو شدم دگر
کافر منم که مست هو الهو شدم دگر
زین بوسه های صحن تو جارو شدم دگر
وقتی کنار حوض تو آب از سرم گذشت
یعنی تمام کودکی ام در حرم گذشت
سلطان تویی و آمده ام رعیتی کنم
آقا اجازه هست که من صحبتی کنم؟
آقا اجازه هست تو را رؤیتی کنم؟
آقا اجازه هست تو را دعوتی کنم؟
بر من قدم گذار که فیروزه ای شوم
از خادمان رسمی و هر روزه ای شوم
شیرین روزگار چو فرهادتان شدم
مبهوت لحظه لحظه ی امدادتان شدم
از گوهر نگاه گهر شادتان شدم
امشب دخیل پنجره فولادتان شدم
با کوه غصه ها به تفاهم رسیده ام
حالا که من به قله ی هشتم رسیده ام
وقتی سوار واگن اهواز- مشهدم
وقتی در آرزوی رسیدن به گنبدم
وقتی که جبرئیل بگوید خوش آمدم
سلطان مرا غلام خودش کرده گر بدم
با جوش و با خروش و تلاطم رسیده ام
از جاده ی سه شنبه شب قم رسیده ام
زائر در ازدحام, پشیمان نمی شود
شرمنده از کرامت سلطان نمی شود
آتش برای اهل خراسان, نمی شود
وقتی خمیر پیرزنی نان نمی شود
زائر در ازدحام, دلش زیر پای توست
آتش اثر کند به دلی که برای توست؟
کودک کنار پنجره ای مست مست خواب
مادر کنار کودک خود در پی جواب
لطفی رسیده است پی حسن انتخاب
نقاره می زنند, ولی صحن انقلاب
کودک نشسته پیرهنش مختصر شده
مادر به خنده گفت شفا درد سر شده!
محمد رضا ناصری