شعر شهادت حضرت رقيه (س)

آه بابای غریب

می چکداز پای نی خونابه های روی تو

می زندشلاق می آیم هر آن دم سوی تو

 می کشاند موی هایم را به غارت می برد

 معجری را که برایم دوخت زد بانوی تو

میرسمبابا به آغوشت برای لحظه ای

میگذارندمبگو یک لحظه رو در روی تو

غصه هایمدر دلم باشد به وقت آمدن

من فقطاز دور بینم طره های موی تو

گاه باانگشت های کوچکم پا می شوم

روی پنجهتا ببینم قامت دلجوی تو

هق هق امرا می خورم بابا ولی یک لحظه بعد

قامتم خممی شود از نیزه های سوی تو

درد داردآه بابای غریب خوب من

نیزه مابین گلویت , زخمه ی ابروی تو  

فکر میکردم که بعد از روزها بی تابیم

جای میگیرد تنم در هاله ی بازوی تو

خوش بهحال قاسم و اکبر که روی نیزه ها

با توهمراهند بابا جای من ‌, پهلوی تو

محمد جواد باقری

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا