شعر شهادت حضرت قاسم (ع)شعر محرم و صفر

اذن میدان تو ای کاش نبود عهده ی من

اذن میدان تو ای کاش نبود عهده ی من
که بمانم چه کنم حال بر این پاره بدن
آه عزیزم چه بلایی به سرت آمده و
چه به هم ریخته کردند تنت قاسم من

چشم وا کن که عمو آمده آرامم کن
یادگار حسنم حرف بزن, حرف بزن
رحم کن بر دلم و تا به حرم طاقت آر
رحم کن بر دلم و کم به زمین پات بزن
چقدر سخت شده بردن تو تا خیمه
رجزت کاش نمی داشت نشانی ز حسن
باورم نیست صدایم زده ای تا دیدم
چقدر نعل فرود آمده بر روی دهن
درد سر بود عزیزم سر هم بردن تو
بدنت را اگر ای وای نمی داشت کفن

***
رو زدن بر حرم اینبار جوابم ندهد
پاشو تا عمه دوباره دل میدان نزند

شاعر : فرشید یار محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا