از آسمان بگو
ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو
از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو
معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت
در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو
من شرح می دهم غمِ تاراجِ خیمه را
از خنجرِ شقاوت و این ساربان بگو
سرداده اند قهقه وقتی که خواندمت
از حنجرِ شکسته ات این بار جان بگو
دارند می برند در این عصرِ بدرقه
پشتِ سرِ مسافرِ کوفه اذان بگو
اوّل زنِ اسیرِ بنی هاشمی شدم
تا انتهای رفتنِ در ریسمان بگو
عباسِ غیرتی من از نیزه پاسخی
بر طعنه های حرمله ی بد دهان بگو
قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان
در کوچه های زجر هوادارِ من بمان
اشکِ فراق چشمِ ترم را گرفته است
خنجر کشیده غم جگرم را گرفته است
از تو بگو چگونه خداحافظی کنم؟
بُغضی گلویِ نوحه گرم را گرفته است
ترسم که پای دختر تو لِه شود در این
زنجیرها که پای حرم را گرفته است
از خیمه های سوخته هر قدر مانده است
چادر که رفته روی سرم را گرفته است
نیزه ز نبشِ قبرِ کسی حرف می زند
ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است
هفده سرِ به نیزه مرا اوج می دهد
حالا که کعبِ نیزه پَرم را گرفته است
اینان که دور ِ آینه دیوار می کِشند
از تازیانه ها چقدر کار می کِشند
علیرضا شریف