شعر شهادت حضرت زهرا (س)

امروز که جز عشق

امروز که جز عشق تو پندار ندارم

جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم

اى دلبر من غیر تو دلدار ندارم

با غیر تو اى شیر خدا کار ندارم

من فاطمه‏ام واهمه از نار ندارم

امروز به سر چون که تو دستار ندارى

با حکم نبى فرصت گفتار ندارى

لیکن تو مپندار که یک یار ندارى

یا اینکه غریب استى و دلدار نداری

 

من فاطمه‏ام مانع گفتار ندارم

 

فریاد که بردند ز من بوالحسنم را

گم کرده‏ام امروز خدایا وطنم را

پامال نمودند الهى چمنم را

وا مى‏کنم امروز به نفرین دهنم را

 

در راه تو از نعره زدن عار ندارم

 

خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر

در محفل من شمع تو افروخته بهتر

آن سینه که شد محرم تو دوخته بهتر

مویى که به کارم نخورد سوخته بهتر

 

من حوصله ی این همه آزار ندارم

 

چون پاى تو آید به میان مادّه ی شیرم

گردست دهد در وسط کوچه بمیرم

عالم همه فهمید به عشق تو اسیرم

با نام تو در نار بگویم که مجیرم

 

من خود شررم واهمه از نار ندارم

 

جان مى‏دهم امروز که دلدار بماند

بر صفحه جان نقش تو اى یار بماند

زهراى تو بین در و دیوار بماند

قدرى ز لباسم نوک مسمار بماند

 

من وحشتى از لطمه ی مسمار ندارم

 

تبدار شده در تب و تاب تو تن من

بیمار شده از غم عشقت بدن من

 

بشنو تو در این لحظه على جان سخن من

اینگونه مبین سرخ شده پیرهن من

 

و اللَّه که من جامه ی گل‏دار ندارم

 

اکنون که عدو دست یداللهى توبست

اینگونه مپندار که زهراى تو بنشست

بر معجر خود گر بنهد فاطمه‏ات دست

از جاى درآرد به خدا هر چه ستون است

 

صد حیف که من رخصت پیکار ندارم

 

رفتند بنى هاشم و درد است به سینه

تکذیب شده فاطمه از فرقه ی کینه

حیدر شده محزون چو من زار و حزینه

امّید مدد در همه ی شهر مدینه

 

جز حمزه و جز جعفر طیار ندارم

 

محمد سهرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا