شعر عيد مبعث
انعکاس
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟
«تبت یدا… » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ینمایش شب را دریده ای
رویت سپیده ایست که شب های مکه را …
خالت پرنده ایست رها در سپیده ای
اول خدا دو چشمت و را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای
باران گیسوانتو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !
بالاتر ازبلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا,تک و تنها پریده ای
دریای رحمتی واز امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای
حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای
گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی کهدر آیینه دیده ای
قاسم صرافان
سلام
خسته نباشید
با چند کلامی نه چندان گویا در مبعث رسول مهربانی ها به روزم . . .
از شما التماس دعای خیر دارم
یا علی