شعر شهادت حضرت رقيه (س)

ای صبرتو

ای صبرتو چون کوه در انبوهی از اندوه

طوفان بر آشفته ی آرام وزیده

ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه

ای بغض ترین ابر به باران نرسیده

ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود

هرروز زمانه به غمت غصه ای افزود

غم درپی غم درپی غم درپی غم بود

ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده

من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی

تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی

تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی ؟

که آمده ای با دل خون قد خمیده

نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل

شد شعر به یک روضه ی مکشوف مبدل

نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟

این بیت رسیده ست به رگ های بریده

این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش

شد باز درون دل تو شعله ور آتش

در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش

ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده

این قافله ی توست سوی کوفه روان است

برنیزه برای تو کسی دل نگران است

شکر است که تا شام فقط ورد زبان است

رفتید دعا گفته و دشنام شنیده*

سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست

مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست

قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست

من ماندم و این شعر و گریبان دردیده

 

سید محمد رضا شرافت

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری

    گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم

    گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی

    گفتا به چشم محرم همواره آشکارم

    گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری

    گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا