شعر محرم و صفرشعر مصائب اسارت شامشعر مصائب اسارت كوفه
ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده
حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده
ازبس ک سنگ خورده ای ازدست کوفیان
خون لخته از کنار لبانت روان شده
سنگی که میخوردبه سرت میخوردبه من
پرتابشان ببین چه قدر با نشان شده
شهری که پایتخت علی بوده یک زمان
حالا دگر محله ی نامردمان شده
ای همسفر!تو روی نی ومن به زیر نی
ازروی نی سرت به سرم سایبان شده
شاعر:محمدحسن بیات لو