شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بهانه‌ی دلبر

یک نیمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

 

اما نیامده ز سفر مهربان او

یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

 آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش

تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد

 

آخر رسید از سفر, اما سر پدر

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

 

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

 

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد

 

از روزهای بی کسی اش گفت با پدر

یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

 

خورشید من به مغرب گودال رفتی و

باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد

 

معراج رفتی از دل گودال قتلگاه

نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد

 

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه ای

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

اما دوباره فرصت جبران رسیده بود

یک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

 

جان داد در مقابل چشمان عمه اش

با بال های زخمی خود پر گرفت و بعد

 یوسف رحیمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا