شعر شهدا

به اتاقی جدا تو را بردند

به اتاقی جدا تو را بردند

گرچه بیماری تو مسری نیست

چهره ات کاملا عوض شده است

گل رویت دگر بهاری نیست 

نه دو روزت شبیه یکدیگر

نه نگاهت شبیه دیرزو است

تو که هر روز بد تر از دیروز

حال و روزت عجیب جان سوز است

 

ای که تا ارتفاع می بینی

یاد “بازی دراز ” میافتی

خاطره, دلهره, تشنج و بعد

از سر تخت باز می افتی

 

تو از امشب شهید خواهی بود

ای که جانباز پیشوند تو بود

بیست و شش-هفت سال پی در پی

انسُلین چای تلخ قند تو بود

 

شیمیایی است مرد بیچاره

او که تهمت زدند سل دارد

این گل رنگ رفته, در این باغ

به خدا حق آب و گل دارد

تا نفس داشت دلخوشی ها را

با سیاست حرام او کردند

حق آب و گلش ولی محفوظ

 کوچه ای را به نام او کردند

امیر تیموری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا