به نام عشق..به نام خدا…به نام حسن
به نامِ نامىِ مولا که شد امامِ حسن
شب ولادت او ماه میهمانى شد
خودِ خداست دمِ دّر به احترامِ حسن
خوشا به حال کسى که غلامِ حیدر شد
خوشا به حالِ خودم که شدم غلامِ حسن
تمام قافیهها بهرِ مصرعى آمد
حسن تمامِ خدا و خدا تمامِ حسن
هواىِ شعرِ من امشب هواىِ باران است
لبِ خدا به خدا گرمِ یا حسن جان است
نشان بده به همه عینِ لایزالى را
بیا و پُر بکن این دستهاى خالى را
میانِ شورِ مناجات نامِ تو کافیست
چه احتیاج ابوحمزهى ثمالى را ؟
تویى که هر قدمت شان کبریا دارد
تویى که سبز نمودى همه حوالى را
کریم آلِ عبایى…نشد ندارى تو
و مستجاب نمودى تو هر محالى را
قسم به کعبه که عیناً خودِ مطافى تو
غریب آل على..عین و شین و قافى تو
چقدر با کرمت مستجابمان کردى
تو که زِ خجلت خود قطره آبمان کردى
همیشه بیش تر از حد انتظارى تو
مَویز بودهایم و تو شرابمان کردى
همینکه نوکر تان گشتهایم ممنونیم
همینکه خاک قدومت حسابمان کردى
چقدر یکه و تنها چقدر درویشى
چقدر از غم غربت خرابمان کردى
به لطف گامِ تو گُل شد گلاب آقاجان
و نوکرت شده عالیجناب آقاجان
خدا سپرد فلک را به اختیار شما
که حیدرى شده شان اقتدار شما
هنوز پرچم تو بین أولیا بالاست
حسین فاطمه نازد به اعتبار شما
میانِ کوچه نشین تا که راه بند آید
در این میان خدا گشته بى قرار شما
اگر نبود کسى پا رکابتان باشد
ببین که هست سرم بى قرارِ دارِ شما
تمام ایل و تبارم فداى تو آقا
منم گداىِ گداىِ گداىِ تو آقا
مگر نه اینکه همه کبریا براى توست؟
به روى عرش خداوند رد پاى توست
تو بى نهایتِ مطلق ! تو عشقِ زهرایى
مقام خصرِ نبى تازه ابتداى توست
تویى که طایفهات یک به یک سُلیمانند
حسین فاطمه بیمار و مبتلاى توست
همیشه حاجت ما را تو با کَرَم دادى
همیشه دستِ دلم بر پَر عباى توست
مگر نه اینکه خودت صاحبِ کَرَم هستى
چرا ؟ براى چه آخر تو بى حرم هستى
دلم همیشه هواى تو را به سر دارد
هواى خاک مزارت دم سحر دارد
براى طرح حرم نقشهها به سر داریم
که صحن مادرِ تو جلوهى دگر دارد
ورودى حرمت صحن مادر سقاست
به روى قبر و ضریحش دو شاهپر دارد
شما براى فرج لااقل دعایى کن
دعا براى فرج از شما اثر دارد
عَلم به دستِ علمدارِ کربلا زیباست
یقین که روز فرج مرگ این سعودىهاست
آرمان صائمى