شعر ولادت اهل بيت (ع)شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

بی اِذْنِ شما

سحرِ مکه صفایِ دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها , اثری پیدا کرد
کعبه می خواست که دل را زِ بُتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
به تمنای لبانِ پسر اسماعیل
زمزم از شوق عجب چشمِ تری پیدا کرد
نور توحید پس از غیبت طولانی خویش
در حرم فرصت هر جلوه گری پیدا کرد
سالیانی خبر از حضرت جِبْریل نبود
مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد
از قدوم پسر آمنه و عبدالله
اُمّتِ پاک سرشتان پدری پیدا کرد
خاتم از راه رسید و شجر هر چه رُسُل
تازه بر , بار نشست و ثمری پیدا کرد

ما هدایت شده نور رسولُ اللهیم
ریزه خوار کرم زاده عبداللهیم

بی وجود تو بشر بی سر و سامان می شد
همه جا نور خدا مخفی و پنهان می شد
بی وجود تو کجا در همه امت ها
نام این قوم مُزَیّن به مسلمان می شد
تا که از قوم دگر حرف میان می آید
تکیه بازوی تو شانه سلمان می شد
تو دعا کردی و ما شیعه مولا گشتیم
از همان روز , دلت گرم به ایران می شد
رخصتی می دهی ای سرورِ زیبا رویان
گویم از چه رخِ تو قاتل هر جان می شد
با تبسم به لب غنچه تو گل می کرد
گیسویِ حور , به یکباره پریشان می شد
علت این بود که در روی ملیحانه تو
قدری دندان ثنایات نمایان می شد
ذکر تسبیح تو آهنگ بیان مَلَکَ است
شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است
بی دَمِ قُدسی تو مُرده ای احیا نشود
پسر مریم قِدّیسه مسیحا نشود
پُشتِ موسی به تو و حضرت مولا گرم است
ورنه بی اِذْنِ شما وارد دریا نشود
گر زلیخا رُخِ زیبایِ تو بیند در خواب
پایِ دلداگی یوسفی رسوا نشود
همه از رحمت تو حرف میان آوردند
از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود
غضبت رمز اَشِدّاءْ عَلَی الکُفّار است
لشگر کفر حریف تو به هَیْجا نشود
با دعایِ تو علی صاحب تیغ دو سر است
بی رضایت گره از ابروی او وا نشود
جز به پیش غضبِ چشم تو در وقت نبرد
کمر تیغ علمدار احدتا نشود
تو ز نور احدی , اشرف مخلوقاتی
پدر فاطمه ای تاج سرِ ساداتی
تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند
سائلان؛ بینِ گُذر یارِ بِلا فصلِ تواند
هر که ابتر به تو گفته رَحِمَشْ ناپاک است
همه خلق خدا ریزه خور نسل تواند
آن کسانی که ندارند به دل حُبِّ علی
در عمل امت ملعون شده و رَذْلِ تواند
زدن فاطمه بر اهل یقین ثابت کرد
این اراذل پِیِ آتش زدن اصل ِ تواند
چون تَمَسُّک به علی شرطِ شفاعت باشد
شیعیان در صف محشر همگی وصلِ تواند
چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست
ثُلْثِ سادات ز اولاد اباالفضلِ تواند
بعدِ محسن که دل فاطمه حساس شده
پسر سوم زهرای تو عبّاس شده
مکتب قدسی تو نور حقایق دارد
چارده مصحف تا بنده و ناطق دارد
دشمن کور دِلِ تو ز کجا می دانست
راه پابنده تو حضرت صادق دارد
ظاهراً خاکِ حریمش شده با خاکْ یکی
باطناً او حرمی در دلِ عاشق دارد
روزی بندگی ما همه دستِ آقاست
در عمل او صفت کامِلِ رازق دارد
سالها می گذرد سرخی خاک یثرب
اثر خون تنِ زخمِ شقایق دارد
گر که گوش دل ما باز شود این ایام
صحبت از توطئه چند منافق دارد
زود شهر نبی از مادر ما خسته شده
باورم نیست که دستان علی بسته شده

قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا